مولفه‌های هویت در آثار رابرت گابر- قسمت چهارم

تولد و کودکی رابرت گابر[1]

رابرت گابر متولد 1954 والینگفورد[2]، ایالت کانتیکات[3] امریکاست. زمانی که مادرش لیه مری گابر[4] چهار ماهه وی را باردار بود، به دلیل درد شدید از ناحیه شکم در بیمارستان بستری و عمل موفقیت آمیز روده انجام می‌شود. رابرت با دوهفته دیرتر از موعد مقرر، سالم به دنیا می‌آید. او دومین فرزند خانواده، بعد از خواهرش کریستین[5] متولد شد. پدر و مادرش تمام زندگی‌شان را در والینگفورد گذراندند، مکانی که در اوایل قرن نوزدهم، نیروی انسانی شرکت‌های استخراج نقره را تامین می‌کرد.

robert gober
رابرت گابر به همراه خواهرش

مادرش بعد از تحصیل در رشته پرستاری، به عنوان پرستار اتاق عمل استخدام شد و تا زمان بدنیا آمدن فرزندانش مشغول به این کار بود و بعدها برای سرگرم کردن فرزندان، داستان‌هایی از اتاق عمل برایشان تعریف می‌کرد. به عنوان مثال این خاطره که زمانی برای اولین بار بر سر عمل قطع پا حضور داشت، به وضوح صدای اره را همراه با استفراغ های شدید به یاد می‌آورد، این وضعیت زمانی که دکتر به دستیار می‌گوید «پای قطع شده را به لیه بده» وخیم تر نیز می‌شود، که بعدها این پاهای قطع‌شده وارد فضای کاری گابر می‌گردد.

 Leah Mary Gober, salvadori
Leah Mary Gober, salvadori

پدرش گیدون گاس گابر[6] نیز در کارخانه تولید موتورهای حمل و نقل نظامی، به عنوان نقشه‌کش مشغول بود، که بعدها خانه خودشان در هوپ هیل[7]در ییلزویل[8] والینگفورد را نیز خودش طراحی کرده و می‌سازد؛ خانه‌ای احاطه با زمین‌های خالی و همسایگان اندک، که سرگرمی رابرت در آنجا گشت‌ وگذار در جنگل‌ها در ماه‌های گرم و سورتمه‌سواری در ماه‌های سرد بود.

Gideon Gus Gober
Gideon Gus Gober

رابرت گابر در سال 1959 یعنی همان سالی که ساخت تمامی طبقات خانه‌شان، توسط پدر به اتمام رسید، به مهدکودک مدرسه ابتدایی ییلزویل می‌رود و تا کلاس پنجم در آنجا درس می‌خواند. برای رسیدن به مدرسه، او می‌بایست از حیاط ‌پشتی خانه همسایه‌ی خود به خیابان هالر[9] برسد که از آنجا نیز به زمین بیس بال انتهای حیاط مدرسه می‌رسید. برای یک سال، گابر برنده‌ی جایزه‌ی بهترین لباس هالووین مدرسه می‌شود. او از یک مقوای نقره‌ای رنگ، یک سطل زباله درست می‌کند که روی آن نوشته: یک آشغال پرت کن نباش. گابر از همان کودکی هنر طراحی‌اش را نمایان کرد اما هیچکدام از طراحی‌های آن زمان برجای نمانده است. گرچه برخی را که در دبیرستان طراحی کرده، هنوز به دیوارهای خانه‌ی مادری‌اش آویزان است. سوزی[10] سگ خانواده در گاراژ می‌خوابید و گابر برای او خانه‌ای ساخته، نزدیکِ بخاری چوبی که در ماهای سرد سال از او محافظت کند، زیرا حیوانات خانگی اجازه‌ی ورود به خانه را نداشتند. زمانی که سوزی مُرد، آن را در نزدیکی درختان و رودخانه‌ای در پشت ِمحل زندگی‌شان دفن کردند. گابرها همچنین بچه گربه‌ای هم داشتند،که روزی بیرون از خانه در سرمای سخت کانتیکات گابر، گربه را یخ زده در برف پیدا می‌کند. لیه، گربه را به داخل می‌آورد و آن را روی رادیاتور قرار می‌دهد و به گابر قول می‌دهد که بعد از آمدنش از مدرسه همه چیز مثل روز اول می‌شود.

مادرش درباره وی می‌گوید :« او یک بچه‌ی لاغر بود که می‌تونستی دنده هاشو بشماری. در روزهایی که جزر و مد می‌شد در ساحل می‌نشست و مجسمه‌هایی از سگ و خانه‌هایی روی شن‌ها می‌ساخت. مردم آنها را لگد می‌کردند و اما او دوباره آنها را از نو می‌ساخت.»(الس،97:2014)

در سال 1960، زمانی که گابر شش ساله یود، یکی از همسایگان آنها خانه خود را به کلیسای کاتولیک اجاره می‌دهد. گابر بعدها متذکر می‌شود: «اینکه در همسایگی شما یک کشیش زندگی کند، خود بسیار خارق‌العاده بنظر می‌رسد، اما وقتی که لباس زیرش را روی طناب رخت دیدم، متحیر شدم.»(همان:98)  در همان سال مادر گابر به علت بیماری سل بستری و بعد از بازگشت از بیمارستان، برای نظافت خانه، مستخدمی را به نام جنی[11] که دچار بیماری وسواس شدید بود، در نظر می‌گیرد. وی دستمال‌ها را مرتب تعویض و دست‌های خود را بارها و بارها تمیز می‌کرد. گابر خاطرنشان می‌کند: هرگاه مادرم جنی را نمی‌توانست پیدا کند، این به آن معنا بود که جنی به زیرزمین رفته و دارد دست های خود را برای چندمین بار در سینک می‌شوید. سینکی که جنی دستان ِخود را می‌شست از چدن ِ آب دیده ساخته شده که پشت آن تکیه به دیوار وجلوی آن به وسیله‌ی دو پایه نگه داشته شده است. گاس آن را دست‌دوم خریده، در زیرزمین خانه در کنار فضایی که بیشتر وقت خود را در آن می‌گذراند نصب کرد.

sink

او در آنجا یک میز طراحی و کلکسیونی از انواع مختلف محصولات ِبومی امریکایی همچون نوکِ پیکان، سفال و سنگ چخماخ و مجموعه‌ای از وسایل اضافه نگهداری می‌کرد. مادامی که از سر کار به خانه برمی‌گشت به زیرزمین رفته و مشغول می‌شد. این همان سینکی است که در آینده کاری به چیدمان‌های گابر اضافه می‌شود.

بعد از اتمام خانه کشیش کلیسای کاتولیک، که توسط پدر گابر انجام پذیرفت، همسایگان جدیدی در نزدیکی خانه گابرها سکنی گزیدند. وقتی گابر هنوز یک بچه بود، دختر همسایه به او گفت که اشکالی ندارد اگر او پسران دیگر را دوست داشته باشد. این کشف از این راز ِ بسیار عمیق که حتی خود گابر هم تا آن زمان متوجه آن نبود بسیار او را وحشت زده کرد.

در طی سال‌های بعد خانه‌های ساخته شده‌ی اطراف منزل گابرها بیشتر می‌شد «مزرعه نزدیک خانه‌مان دو قسمت شده بود و عاشق این شده بودم که به داخل خانه‌های نیمه تمام بروم و ساخت و ساز خانه‌ها را وقتی که هنوز تازه پی‌ریزی شده‌اند را تماشا کنم، با تخیل خودم وقتی کارگران محل را ترک می‌کردند وارد خانه‌هایی می‌شدم که هنوز در نداشتند.»(الس،102:2014)

زمانی که منشی کلیسا بیمار شد، کشیش این پست را به مادر گابر پیشنهاد داد و لیه آن را پذیرفت. شغل جدید مادر، سبب ورود فضای کلیسا به منزل گابرها شد. گابر به‌عنوان پسر محراب در کلیسا مشغول به کار شد. او مراسم اعشا را بخوبی یاد گرفت و از عروسی ها لذت کامل را می‌برد. عروسی‌ها تنها زمانی بود که پسر محراب می‌توانست رو به حضار کلیسا شود. او به حضار خیره می‌شد و تمام اتفاقات را مشاهده می‌کرد. ورود به کلیسا به همان نسبت نیز بعدها وارد کار هنری گابر می‌شود.

نوجوانی

در سال 1965 وارد دبیرستان[12] می‌شود. او تا سال 1969در آنجا ماند. دبیرستان برای گابر کمی دشوار بود چرا که بچه‌ها را مجبور می‌کرد تا در کارهای اجتماعی شرکت کنند. بیشتر مواقع بخاطر طرز گفتار و راه رفتنش توسط همکلاسی‌هایش و یکی از معلم‌هایش مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفت و او قول می‌داد که این رفتار را پیگیری قانونی کند. اغلب دوستانش او را از حقوق شهروندی منع می‌کردند و به او نام‌هایی می‌دادند، برای مثال به او «گابر دختره» می‌گفتند.

در مدرسه گابر عضو کلوپ دراما[13] بود. او در نمایش‌هایی بازی می‌کرد و صحنه‌های  تئاتر طراحی می‌کرد. «من عاشق افراد تئاتر بودم، کاملا غیرمتجانس بنظر می‌رسیدند. وقتی به گذشته نگاه می‌کنم این که صحنه‌های بازی‌های تئاتر را طرح ریزی می‌کردم برایم خیلی جالب بود چرا که من داشتم از صبح تا شب بازی می‌کردم، در زندگی معمولی خودم، به همه نشان می‌دادم که نرمال هستم.» در خانه او هیچگونه پشتیبانی نداشت. «یک روز که مادرم داشت مرا برای سیم‌کشی دندان هایم می‌برد، داد زدم که دیگر نمی‌توانم مسخره کردن بچه‌ها را تحمل کنم. او پرسید که چرا مرا مسخره می‌کنند و من برایش توضیح دادم. یک دفعه ماشین را متوقف کرد و بر سرم داد زد که آیا درسته؟ واقعیت دارد که من همجنس گرا[14] هستم.»(الس،102:2014)

جوانی

گابر بین سال‌های 1972 تا 1976 در رشته‌ی هنر و ادبیات دانشگاه میدلبوری[15] و مدرسه هنر ورمونت وتیلر[16] در رم مشول به تحصیل بود (فینگر،52:1393).


[1] «تولد و کودکی» و «نوجوانی» خلاصه ای است از ترجمه:

Als, Hilton, Robert Gober, Claudia Carson, and Paulina Pobocha. Robert Gober: The Heart Is Not a Metaphor. Edited by Ann Temkin. New York: The Museum of Modern Art, 2014.

[2] Wallingford

[3] Connecticut

[4] Leah Mary Gober, salvadori

[5] christin

[6] Gideon Gus Gober

[7] Hope hill

[8] yalesville

[9] Haller avenue

[10] suzie

[11] jenny

[12] James H.Moran

[13] Drama club

[14] Gay,homosexuolite همجنس‌خواهی یک نوع تمایل همجنس دوستی است که در ناخودآگاه وجود دارد و شخص از آشکار کردن آن خودداری می‌کند.علت آن سه اصل مهم بیولوژی و روانی و اجتماعی است.رجوع به دایره‌المعارف روانشناسی،ترجمه و اقتباس عنایت‌الله شکیباپور،1369،نشر فروغی:

[15] Middlebury college

[16] Vermont an Tyler

ـ فینگر، برد (1393)، 50هنرمند معاصر که باید شناخت، فراز حسامی، تهران: نشر فرهنگسرای میردشتی.

– Als, Hilton, Robert  Gober, Claudia Carson, and Paulina Pobocha. Robert Gober: The Heart Is Not a Metaphor. Edited by Ann Temkin. New York: The Museum of Modern Art, 2014.